زهیر
واقعا ما در زندگی به دنبال چه هستیم؟ و آیا ارزش به دست آوردن آن را دارد؟ و خود ما در این مسیر چه می شویم؟
انسان ها در زندگی به دو گروه می توان تقسیم کرد. گروهی که به دنبال شدن ها است و گروهی که به دنبال داشتن هاست. دکتر هلاکویی در این مورد
این گونه توضیح می دهند:
ما به دلیل ویژگی های شخصیتی و تربیتی دو جور زندگی می کنیم. یکی این که مسئله ی اصلی برای ما بودن و شدن و ماندن است. ولی برای بعضی از ما مسئله ی داشتن مطرح است.تمام تفاوت بین شدن و داشتن است. بسیاری از آدم ها به دلیل آسیب های کودکی و به دلیل این که از خود دل برکندند و به دیگران نگاه کردند دیگران را به خاطر داشتن هایشان می توانند بفهمند که نظرشان در مورد آن ها چه است، در نتیجه به دنبال داشتن ها می روند. مثل یک خانه و شغل و مدرک و...
ولی اشکال کار دو چیز است. یک این که این ها واقعا از درون خود چیزی نمی خواهند بلکه چیزی است که به خاطر دیگران می کنند و کاری است که به خاطر دیگران انجام می دهند. و در نتیجه وقتی به آن نزدیک می شوند و آن را به دست می آورند متوجه می شوند که برای آنان فرقی نکرده است وتفاوتی را درونشان به وجود نیاورده است و تازه اگر هم بیاورد کوتاه مدت است در نتیجه بر می گردند به حال خودشان. درست مثل این است که اگر من دل درد شدیدی دارم، بروم در یک رستوران خوب که بیست جور غذای خوب هم داشته باشد باشم همه ی غذاها هم در اختیار من باشد و یا در مهمانی بروم. این که این همه غذا آن جا هست من دارم ولی مهم حالی است که من دارم.
خانواده، فرزند، زیبایی، ثروت، شهرت و معروفیت،مدرک و قدرت هیچ کدام خوشبختی نمی آورند. یعنی اگر شما با بهترین زن یا مرد ایده آل خود ازدواج و او را داشته باشید 100 روز بعد دوباره بر می گردید همان زمانی که نداشتید. شما اگر پول نداشته باشد این درد می آورد ولی آن حداقل داشته باشید که زندگی عادی مادی شما می گذرد ولی یک دفعه درآمد شما ده برابر هم بشود، مطالعات نشان می دهد که روی حال درونی شما تاثیری نمی گذارد. مگر این به خاطر آن پول شما آدم بهتری از خود ساخته اید. مثلا چیزی آموخته اید.
بنابراین تا زمانی که من و شما مسئله ی داشتن ها برای مان مطرح است، داشتن ها درست مثل این است که شما مریض باشید و به جای یک دست کت و ده دست کت و شلوار داشته باشید. چه فرقی می کند. من پشت اتومبیل هزار دلاری نشسته ام، پشت ده و بیست و صد و پنجاه هزار دلاری هم نشستم. وقتی در اتومبیل هستید دو چیز مطرح است. یکی این که حال خودتان چه طور است و دوم این که از به جلو نگاه می کنید جاده روبه روی شماست. مهم ترین چیز این است که حال شما چطور است و کجا بوده اید و کجا می خواهید بروید.
شما از درون آن لذت و آن حظّ و کیف ، آن رضایت و خشنودی و خرسندی را ندارید چون جهت و هدف و معنی زندگی تان بهم ریخته است در نتیجه مسئله ی اصلی و اساسی مسئله ی داشتن ها نیست بلکه بودن ها وشدن ها است. مهم ترین موضوع برای شما این ایست که شما به دنبال آن هستید که در بیرون خود است و با داشتن همراه است. مطالعات علمی نشان می دهد که بسیاری از آدم های ثروتمند هستند که رنج و دردی که آن ها از ثروتشان می کشند بیشتر از درد و رنج آدم ها از بی پولی می کشند. حتی ممکن است شما پول ببخشید ولی هدف از شما داشتن لقب بخشنده است. بسیاری از آدم ها با زحمت و حتی دروغ ودزدی و تقلب ... پول به دست می آورند و بعد می ریزند و می بخشند.
( صرف درست بودن ظاهر کاری در بیرون دلیل نمی شود که در درون نیز درست باشد) من می توانم یک آدمی باشم که به دلیل احساس تنهایی باید مشغول باشم. یعنی من عمیقا تنها هستم درنتتیجه روزی 14 تا 16 ساعت کار می کنم تا درد و رنج جهانی که در حال گذر هست را احساس نکنم.آدمی که کار زیاد می کند می خواهد دنیا را حس و احساس نکند. در واقع کار کردن او برای رسیدن به اهداف نیست. چرا یک سری از آدم ها همه اش مهمانی اند. به خاطر این که می بینند کنار خودشان باشند خوش نمی گذرد و کنار همسرشان باشند نیز خوش نمی گذرد در نتیجه می روند به مهمانی که خوش بگذرد که نمی گذرد زیرا آنها فقط دارند فرار می کنند از خوشان و خانواده و همسرشان. مسایل یک مقدار دقیق تر این چیزهایی است که در ظاهر به نظر می رسد.
موضوع اصلی و اساسی این است که من در زندگی در مسیری که با بودن و شدنم است حرکت کنم. یعنی من مهارتی را یاد بگیرم یعنی من پیانو را بزنم نه که پیانو را بشنوم یا یک پسر پیانیست داشته باشم.
من زندگی مرلین مونرو ، الویس پرسلی، آنانیکل اسمیت، مایکل جکسن را خوانده ام. شما خیلی راحت می توانید ببینید این ها ثروت فوق العاده داشته اند. مایکل جکسون بیش از سالی صد میلیون دلار درآمدش بود.این ها شهرت داشتند و همه دوستشان داشتند. بعضی از این ها مثل الویس پرسلی و مرلین منرو زیبا هم بودند و مردم برای شان غش هم می کردند. الویس پرسلی وقتی وارد صحنه می شد یک عده دختر برای او غش می کردند. بعد از آن غالب اوقات می ایستاد و به دلیل اصرار( این دختر ها) با یک عده از این دختر ها کوتاه مدت هم بستر می شد. بعد مدیرش اعلام می کرد که الویس ساختمان را ترک کرد. اما وقتی وارد اتومبیلش می شد بدون مواد مخدر و مشروب نمی توانست یک دقیقه هم خودش داشت را تحمل کند. بنابراین مسئله ی شهرت و معروفیت هیچ معنایی ندارد. مهم این است که شما با آن چه کار می کنید. من مراجعانی داشتم که ثروت چند صد میلیون داشتند اما دردی داشتند که آرزوی مرگ داشتند و بزرگترین مشکل آن ها پول بود.
مسئله ی اصلی و اساسی در آن حال و احساسی است که من از این کار بردم و می بردم و لذت می برم. ولی خیلی از مردم می خواهند خودشان را خوب نشان دهند، بخشنده نشان دهند، مسئله این است که شما چرا این کار ها را کردید. مسئله این است شما چه می شوید در این ماجرا نه این که دیگران چه شده اند و چه می شوند و چه فکر می کنند و تاثیرتان بر روی دیگران چه بوده است. زندگی از این کاری است که من دارم.مسئله ی اصلی بودن است نه داشتن. الان ما به جایی رسیده ایم که حتی فعل بودن را به کار نمی بریم، نمی گوییم خوش بودم، می گوییم ایام خوشی داشتیم. یا فعل داشتن دارم حرف می زنم. مه که خوش بودم، برای این که خوش نیستم.
مهم ترین مسئله این است که در من چه می گذرد آن زمان که جهان در گذر است. مهم این است که دنیا خوب یا بد است، مهم تعبیر و تفسیر من است. مهم آن حال من است. شما چه پشت یک اتومبیل هزار دلاری بنشینید چه پانصد هزار دلاری ، مسئله ی اصلی و اساسی این است که حال شما چگونه است، کجا بودید کجا می خواهید بروید. اشکال کار انسان ها این است که مسئله ی اصلی اش به اتومبیل پانصدهزار دلاری است که آن جا مسئله است.
به یک اعتبار خیلی از انسان ها راه را اشتباه رفته اند و تمام کارهایی که کرده اند دست است در بیرون و نه در درون. مطالعات نشان می دهد بسیاری از مردم ترجیح می دهند بدبخت باشند و مردم آن ها را خوشبخت بدانند تا این که خوشبخت باشند و مردم آنان را بدبخت بدانند. ما دلمان می خواهد مردم ما را خوشبخت بدانند بدبخت بودیم که بودیم.
به خاطر این که این همه در زندگی زناشویی برای چه ماندند برای این که می خواهند مردم فکر کنند اینان خوشند در حالی که خودشان بسیار ناخوش اند و تازه یک عده دیگر را از پا در می آورند.برای این که ما مطرح نیستم. قصاوت و نظر و حدف وعمل و انتظار دیگران است که مطرح است. به خاطر این که ما در کودکی آسیب دیده ایم م مانند چشم زندگی می کنیم همه را می بینیم بدون این که خودمان را ببینیم.